دیگر هیچ چیز مثه قبل نیست

دیگر هیچ چیز مثه قبل نیست

چشمانت را بروی عشقت میبندی، ساعت ها می ایستند.

زمین و زمان در خلسه ی وحشت آور تنهایی فرو می روند.

تو می روی ، صدای تپش های قلبم به گوش نمی رسد،

برای لحظه ای دنیا می ایستد. نگاه تو گنجایش تمامی دلهره ها

و دلتنگی های کوچک و بزرگم را داشت. تو می روی و من به این می اندیشم

که بعد از این، در آینده ای مملوء از این تنهایی های نهفته در دنیای شلوغ و

آشفته ی آدمهای این شهر درد ها و تنهایی ها و نگرانی هایم را

در پس کدامین نگاه جا بگذارم و فرار کنم

ازاین همه سرمای طاقت فرسای شب های

بدون تو خسته شده ام.

خیلی وقت است که نمیتوانم تو را مانند قبل داشته باشم

دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست و هنوز تیک تاک های مسخره ی ساعت های شهر

از آن سوی نرده های باغ تنهایی از شهر به گوش میرسد.

نمیدانم یادت هست یا نه ولی اولین هايمان

همیشه برایم زیبا بود و دلنشین.

اما حالا نبودنهای تو یکی یکی علایق های قدیمی را خط میزنند.

شاید ندانی ولی دیگر هیچ چیز مثل قبل نیس.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[ چهار شنبه 17 دی 1393 ] [ 1:20 ] [ نگار ]
[ ]